وکیل زرنگ

 مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تاکنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.

مسئول خیریه: آقای وکیل، ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید اکنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید، متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش در گذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید، فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ٥ بچه دارد و سال‌هاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه. نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سال‌هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به این‌ها یک ریال کمک نکرده‌ام، شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

 


ناهار آب گوشت داریم، مامانی با گوشكوب در حال كوبیدن نخود و لوبیا است، موضوع انشا رو به مامانی می گویم مامانی گوشكوب را نشانم می دهد و می گوید: كاربرد تریبون به مانند گوشكوب است با هر دو می توان له كرد، با گوشكوب نخود و لوبیا را و با میكروفون و تریبون شخصیت و حیثیت افراد را! 
بابابزرگ یك قاشق آبگوشت وارد دهانش می كند و می گوید: عروس! باز این غذات بی نمكه! البته تقصیر شما نیست، نمك های این دور رو زمونه دیگه شور نیست، نمك هم نمك های قدیم!، حتی طنزنویس ها هم دیگه به بانمكی سابق نیستند، راستش آن زمان ما میكروفون و بلندگو و این جور چیزا نبود، آدمها سوسول نبودند، اگه با كسی كاری داشتند نیازی نبود از بلندگو استفاده كنند، صداشون رو می انداختن ته گلوشون و عربده می زدند همه هم صداشون رو می شنیدن، من خودم جوونی هام یه بار بالای برج میلاد بودم و تشنه ام شد، از اون بالا اصغر آقا رو صدا زدم تا برام یه ایستك لیمو بیاره، اونهم از خیلی سریع یه مینیاتور دربست گرفت و اومد دم در برج میلاد و ایستك رو بهم رسوند! 
همه دور سفره چشماشون داشت از حدقه در می اومد، البته نه به خاطر اینكه بابابزرگ داشت خالی می بست بلكه به خاطر اینكه بابابزرگ تونست ركورد گفتن چهار دروغ در یك جمله اش رو بشكونه!
بابایی هم گفت: اصولا تریبون ها انواع مختلفی دارند، و درجه ی آزادی افراد در بیان حرفهایشان در آنها متفاوت است، در حال حاضر چنین تریبون هایی وجود دارد: تریبون آزاد، تریبون شبه آزاد، تریبون مثلا آزاد و تریبون منطقه آزاد! ؛ البته یه جورایی تریبون تست جنبه ی افراد هم هست، بعضی ها بی جنبه هستند، وقتی یه تریبون به دستشون می افته یه حرفایی رو می زنند كه خودشون هم معنی شون رو نمی دونن، پسرم تو هم مواظب باش وقتی میری انشات رو بخونی توش حرفی نزنی كه خانم معلمتون ناراحت بشه! 
پیش داداشی می روم و از او در مورد میكروفون و بلندگو می پرسم، داداشی می گوید: برای اینكه بفهمی بلندگو چقدر مهم است یه لحظه تصور كن كه اصلا بلندگو اختراع نشده است، چه اتفاقی می افتد؟!
كمی فكر می كنم و میگویم: خب در آْن صورت سر ظهر می توانستیم راحت بخوابیم! ، داداشی می پرسد: چه ربطی داره؟!، من جواب می دهم: اگر بلندگو وجود نداشت سر ظهر میوه فروش ها با آن وانت هایشان مدام توی خیابون راه نمی افتادند و با صدای بلندگویشان مردم را سرظهر از خواب بیدار نمی كردند، و یا اینكه پسر همسایه مان دیگر نمی توانست با صدای بلند ضبطش ما را آزار دهد. 
داداشی كمی فكر كرد و گفت: البته اگر میكروفون اختراع نمی شد دیگر چیزی نبود كه خواننده ها دستشان بگیرند و آواز بخوانند، و چون بلندگو هم نبود نمی توانستند كنسرت برگذار كنند كه این خیلی بد است چون باعث می شد دیگر ساسی مانكنی هم وجود نداشته باشد!! 
پیش خواهر می روم و از او در مورد تریبون و بلندگو و میكروفون می پرسم، خواهر می گوید: هر سه اینها چیزهای خوبی هستند چون باعث اطلاع رسانی می شوند، اما حیف كه بشریت از این عنصرها به نحو احسنت استفاده نمی كند و نمی داند این وسایل كاربردهای خوب دیگری هم می توانند داشته باشند. 
به خواهر می گویم: مثلا این وسایل چه كاربرد دیگری می توانند داشته باشند؟! خواهر آهی می كشد و می گوید: ای كاش فرهنگ سازی صورت می گرفت و یك عدد بلندگو بالای پشت بام می گذاشتیم و من از طریق آن بلندگو به تمام مردم شهر اعلام می كردم من قصد ادامه ی تحصیل ندارمکپی برداری از مطالب باذکر منبع بلامانع است.منبع طنز بلاگ.لوکس بلاگ.کام

 



طنز بلاگ



تاريخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, | 16:44 | نویسنده : رضا هوایی |